پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

پرهام مهربونم

مامان دوس

چه لذتی بالاتر از اینکه خواب باشی پسرت بیاد بالای سرت و بهت بگه  مامان دوس . وای که خیلی حال می ده . بعدم بگه مامان بغل   و بیاد توی بغلت بخوابه . این موضوع دیشب واسه من اتفاق افتاد . خسته بودم وقتی رسیدیم خونه  خوابیدم . محمد با پرهام بازی می کرد . دیدم پرهام آمد کنارم و گفت مامان دوس (یعنی مامان دوستت دارم ) . کلی خوشحال شدم . بعدم کنارم خوابید و گفت مامان بغل . دیگه چی توی زندگیم می خوام . از کارهای جدید پرهام اینکه: کلی رقصش خوب شده آقا می گه من نمی دونم از کجا یاد گرفته اینجور می رقصه میشینه و با قر کمر بلند می شه . روزهایی که با هم هستیم اگه آهنگی روشن باشه مگه می ذاره من بشینم می ...
26 آذر 1392

حکایت این روزهای ما

این روزها من حسابی دارم استراحت می کنم چطوری ؟ حالا تعریف می کنم: جدیداً پرهام خیلی اذیت می کنه مخصوصاً خونه آغا که هست . ما هم تصمیم گرفتیم چند روزی شب ها خونه خودمون بخوابیم . تا مامان و آغا هم استراحت کرده باشند ولی از شانس خوبِ من پرهام عصرها خوابش نمی بره . ما هم تا می رویم دنبالش و می ذاریمش توی ماشین ساعت 6 عصر می شه . اینقدر خسته هست که همین که ماشین حرکت می کنه خوابش می بره . منم آروم بلندش می کنم و می ذارمش توی تخت . خودم هم سریع مسواک می زنم و کنارش دراز می کشم ولی دراز کشیدن تبدیل به خوابیدن می شه . تا ساعت 9 می خوابم بعد بیدار می شم یه کم تلویزیون نگاه می کنم طرفای ساعت 10 الی 11 شب پرهام بیدار می ...
20 آذر 1392

پنچ شنبه و جمعه ما

من پنچ شنبه و جمعه ها تعطیلم ولی محمد فقط جمعه ها تعطیله . هفته گذشته پر بود از حواس پرتی های من . اولش که گوشی موبایلم رو گم کردم و بعدش هم رفتم باشگاه بدنسازی و لباسامو گم کردم . آغا می گه خدا رو شکر که پرهام خونه ماست و گرنه تا حالا هزار بار گمش کرده بودی. به هر حال پنچ شنبه تصمیم گرفتم بروم دفاتر خدمات ارتباطی و سیم کارت قدیمی رو باطل کنم  و جدید بگیرم . فاصله اش تا خونه ما صد متر هم نیست . رفتیم اونجا ولی خانمه اینقدر کند کار می کرد که گفتم ما می رویم و دو مرتبه برمی گردم . با پرهام رفتیم پارک . بارون آمده بود و حسابی هوا تمیز بود . گنجشک ها روی زمین دنبال غذا می گشتند. آب می خوردند و یه دفعه همگی ب...
2 آذر 1392
1